after 3 / chapter200


HELLO DIRECTIONERS!


ترجمه افتر 3


ARCHIVE


OLDER POSTS


Other !

Designed By: Kafshdozak-skin !
Edited By: ►1D Tools◄
Dont Copy Ps!

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





after 3 / chapter200
1d | جمعه 4 مهر 1393برچسب:, | 18:19 | |



آنچه در افتر 2 گذشت
".باورم نمیشه داری اینکارو میکنی"
.تسا گفت در حالی که درو داشت رو تتوی جدید پماد میزد
".دیگه کار تموم شده"
.من بھش گفتمو اون نگران به نظر میاد در حالی که به صفحه ی موبایلش خیره شده
نمیدونم باید در مورد حالت نگرانش چه احساسی داشته باشم چون اونه که
ھمیشه در مورد ازدواج و این چرتو پرتا حرف میزنه پس واس چی اون الان اینقدر
مضطربه؟ حتما به خاطر زینه که اومد اینجا، اون عوضیه لعنتی. من میدونم که اون
ماشین منو تو پارکینگ لعنت شده دید و باز ھم پاشو گذاشت اینجا، معلومه که
.میخواد یه دعوارو شروع کنه
امیدوارم تس زیاد این تتو رو گندش نکنه، اونقدرھا ھم جدی نیست. من یه عالمه
دیگه تتو دارم، این یکی واسه اونه و اون باید از این بابت خوشحال باشه. من میدونم
.که خودم خوشحالم
"تریستن و استف کدوم گورین؟"
من از پنجره ھای مغازه به بیرون نگاه کردم تا شاید موھای مسخره ی روشن استفو
.ببینم
"میتونیم بریم بیرونو پیداشون کنیم؟"
تسا پیشنھاد داد بعد از اینکه من پول درو رو دادمو بھش قول دادم که دوباره بیامو
.بذارم کل پشتمو تتو کنه
من نزدیک بود بزنم دندوناشو خرد کنم وقتی به تسا پیشنھاد داد نافشو سوراخ کنه یا
یه تتوی استینی واسش انجام بده. ( مثل تتوی دست راست زین که کل دستشو از
(ارنج تا مچ خالکوبی کرده
".فکر کنم اگه دماغمو سوراخ کنم باحال بشمو بھم بیاد"
تسا گفت و خندید و ما از مغازه اومدیم بیرون


من به فکرش خندیدمو بازومو دور کمرش گذاشتم وقتی یه مرد ریشو از بقل ما تلو تلو
.خوران رد شد
شلوار جین و کفشاش کثیفن و سویی شرت ضخیمی که پوشیده پر از لکه ھای
.مشروبه
.با توجه به بویی که میدن، فکر کنم وودکا باشه
تسا بقل من وایسادو اون مرد ھم ھمین کارو کرد. من به ارومی اونوکشیدم پشتم.
...اگه این ولگرد مست فکر کنه یه کم دیگه میتونه به تسا نزدیک بشه من ھمچین
"بابا؟"
تسا اونقدر اروم میگه که صداش در حد زمزمه بیرون میاد و من گیج و مبھوت بھش
.نگاه میکنم در حالی که رنگ از صورتش میپره
.................................................................
داستان از نگاه تسا
"بابا؟"
این مردی کھ رو بھ روم وایساده نمیتونھ بابام باشھ, با اینکھ اون چشمای تیره ی قھوه ایش بھ من خیره
شدن
"تسی؟"
.صداش کلفت تر از اون چیزی کھ تو ذھنم مونده بود, بود
ھری برگشت سمت من و بھم نگاه کرد و بعد بھ پدرم نگاه کرد
.پدرم
.اینجا, تو این محلھ با بقچھ ی لباس رو پشتش
"تسی؟ واقعا خودتی؟"
اون پرسید
.من خشکم زده, من ھیچ حرفی واسھ زدن بھ این مرد مستی کھ صورت بابام رو پوشیده ندارم
"...تسا"
ھری اینو گفت تا من یھ عکس العملی نشون بدم

من یھ قدم رفتم سمت اون مرد و اون لبخند زد. ریش ھای قھوه ایش یکم با خاکستری ھم قاطی شده بود,
لبخندش اونطور کھ یادمھ سفید و تمیز نیست, اون چطور بھ اینجا کشیده شد؟ تموم امیدی کھ داشتم از اینکھ
پدرم ممکنھ تغییر کرده باشھ و زندگیش مثھ کن شده باشھ یھ جا از بین رفت و این بیشتر از اونی کھ باید
.بھم داره صدمھ میزنھ
"خودمم"
یھ نفر اینو گفت و چند لحظھ طول کشید تا من بفھمم این کلمھ ھا از دھن خودم اومد بیرون
"نمیتونم اینو باور کنم. تو اینجایی. من چند ماه بود داشتم سعی میکردم پیدات کنم"
اون فاصلھ ی بینمون رو کم کرد و دستشو گذاشت دور من
ھری با بی میلی دستمو ول کرد تا بتونم اونو بغل کنم
"من ھمینجا بودم"
اینو بھ آرومی گفتم
"این نواست؟ اون خیلی تغییر کرده"
اون برگشت بھ ھری گفت
"نھ, اون ھریھ"
من بھش گفتم
اون بویی کھ از نفساش میتونستم حس کنم باید دلیل این باشھ کھ اون نتونست ھری و نوا رو تشخیص بده
از ھم. اونا خیلی باھم فرق دارن
"اون کیھ؟"
پدرم بھ طرز بدی دستاشو دور من گذاشتھ بود و ھری طوری شده بود کھ انگار میخواست منفجر بشھ. نھ
.اینکھ خیلی عصبانی باشھ فقط طوری بنظر میاد انگار نمیدونھ چیکار کنھ یا چی بگھ
.منم ھمینطوریم
"..اون..ھری"
"دوست پسرش, من دوست پسرشم"
ھری حرفمو کامل کرد
اون مرد چشای قھوه ایش رو گرد کرد و بالاخره بھ ھری نگاه کرد.اونم مثھ مادرمھ اونم بدونھ دلیل
میخواد قضاوت کنھ؟
"از دیدنت خوشحالم ھری, من ریچارد ام"
اون دست کثیفشو آورد جلو تا با ھری دست بده
"اھممم..آره. منم از آشنایی باھات خوشحالم"
ھری معلوم بود اصلا خوشحال نیست
"شما دوتا اینجا چیکار میکنید؟"
من از این فرصت استفاده کردم و یکم ازش دور شدم و کنار ھری وایسادم. اون حالتش یھو عوض شد و
فورا منو کشید بھ خودش نزدیک تر کرد
"ھری داشت تتو میکرد"
من راستشو گفتم
ذھنم نمیتونھ چیزایی کھ الان داره اتفاق میوفتھ رو درک کنھ
"منم خودم چندتا تتو دارم"
"داری؟"
نفسم برید
تصویر اینکھ پدرم ھر روز صبح داشت قھوه میخورد و روزنامھ میخوند و بعد واسھ کار میرفت بیرون
اومد تو ذھنم. اون اصلا شبیھ اون موقع نیست, اون مثھ قبلا حرف نمیزنھ, و مطمئنم اون اصلا تتو نداشت
"آره دوستم تام واسم تتو کرد"
اون آستین بلوزشو آورد بالا تا تتویی کھ رو بازوش بود رو نشون بده.اون یھ چیزی مثھ جمجمھ ی سر بود
.این اصلا جوری نیست کھ واسھ پدرم باشھ ولی وقتی بیشتر بھش نگاه میکنم میفھمم شایدم باشھ
"اوه"
این خیلی بده, این مرد پدر منھ. مردی کھ منو مادرمو تنھا گذاشت الان جلوی منھ, مستھ و نمیدونم باید بھ
.چی فکر کنم
یھ قسمتی از من ھیجان زده ھست, یھ قسمت کوچیک از من کھ نمیخوام بھش توجھ کنم. من بھ طرز
پنھونی ھمیشھ آرزو میکردم اونو این دورو بر ببینم از وقتی کھ مادرم گفت اون اینجاست. میدونم این
احمقانھ ھست, واقعا احمقانھ ھست ولی از یھ نظری ھم اون بھتر از قبل بھ نظر میاد. اون مستھ و حتما بی
خانمانھ ولی من بیشتر از چیزی کھ خودم فھمیدم دلم براش تنگ شده و شاید اونم یھ زندگیھ سختی رو
گذرونده. من کیم تا بخوام این مرد رو قضاوت کنم وقتی چیزی دربارش نمیدونم؟
وقتی بھ اون و بعد بھ دورو برم نگاه کردم دیدم ھمھ چیز ھنوز بھ صورت نرمالشو دارن حرکت میکنن.
من فکر میکردم زمان وایساد وقتی پدرم یھو جلومون ظاھر شد
"کجا زندگی میکنی؟"
من ازش پرسیدم
حالت دفاع کننده ی ھری رو پدرم بود و جوری داشت نگاه میکرد کھ انگار اون یھ موجود خطرناکھ
"من بین خونھ ھا زندگی میکنم الان"
اون پیشونیشو با آستینش پاک کرد
"اوه"
"من واسھ بولت ھاوس کار میکردم ولی دیگھ از اونجا خلاص شدم"
اون بھم گفت
من میتونم بگم چند بار اسم بولت ھاوس رو شنیدم .باور میکنم اونجا یھ کارخونھ باشھ
"تو چیکار میکردی؟ 5 سال...گذشتھ نھ؟"
"نھ. 9 سال گذشتھ"
"سال؟ من متاسفم تسی 9"
کلمھ ھاش خیلی اروم بودن
اون اسمی کھ بھم میگھ باعث شد قلبم بیوفتھ, اون اسم رو تو بھترین لحظھ ھا بھم میگفت. تو اون زمانی کھ
منو میذاشت رو شونھ ھاش و تو اون حیاط کوچیک خونمون میدویید. قبل از اون زمانی کھ مارو ترک
کنھ. من نمیدونم چی اینارو درست کرده. میخوام گریھ کنم چون خیلی وقتھ ندیده بودمش. میخوام بخاطر
کنایھ ای بودن اینکھ اونو اینجا دیدم و میخوام سرش داد بزنم بخاطر اینکھ منو ترک کرد. این منو گیج
میکنھ وقتی اینطوری میبینمش, من اونو بھ عنوان یھ آدم مست بھ یاد میارم ولی اون یھ آدم مست عصبانی
بود, لبخند نمیزد, تتو ھاشو نشون نمیداد و با دوست پسرم دست نمیداد. اون ھنوز مشروب میخوره آره,
.ولی شاید اون یھ مرد بھتر شده
"فکر کنم وقتشھ کھ بریم"
ھری گفت و بھ پدرم نگاه کرد
"من واقعا متاسفم, ھمش تقصیره من نبود. مادرت...میدونی اون چجوری بود"
اون از خودش دفاع کرد و دستاش جلوش داشتن تکون میخوردن
"خواھش میکنم ترسا بھم یھ فرصت بده"
اون مرد التماسم کرد
"..تسا"
ھری کنارم بھم ھشدار داد
"یھ ثانیھ بھمون وقت بده"
من بھ پدرم گفتم
دست ھری رو گرفتم و اونو بردم چند قدم اونورتر
"..تو چھ غلطی داری میکنی؟ تو کھ واقعا نمیخوای"
ھری شروع کرد بھ گفتن
"اون بابامھ ھری"
"اون یھ بی خانمانھ مست عوضیھ "
ھری بھم پرید
اشک تو چشام بخاطر این حرفای صادقانھ و پر از خشم ھری جمع شد
"من اونو 9 سالھ ندیدم"
"دقیقا, چون اون تورو ترک کرد"
"من فقط میخوام ببینم اون میخواد چی بگھ"
"این وقت تلف کردنھ تسا"
"واسم مھم نیست. میخوام حرفاشو بشنوم"
"اون قرار نیست بیاد تو خونھ ی ما"
"اگھ بخواد میتونھ بیاد. اون خونھ ی منم ھست"
من بھش پریدم
"تو کھ واقعا نمیخوای اونو مجبور کنی بیاد خونھ با ما؟"
"نھ اینکھ باھامون زندگی کنھ. فقط امشب. میتونیم شام درست کنیم"
من پیشنھاد دادم
شام؟ تسا اون یھ مرده مستھ کسی کھ تورو تقریبا 10 سالھ ندیده و تو داری درباره ی شام درست کردن"
"واسھ اون حرف میزنی؟
"اون پدرمھ ھری و من دیگھ رابطھ ای با مادرم ندارم"
این بھ این معنی نیست کھ تو باید اونو داشتھ باشی. این آخرش بھ خوبی تموم نمیشھ تس, تو خیلی خوبی با"
"ھمھ وقتی اونا لیاقتشو ندارن
"این واسھ من مھمھ"
اینو بھش گفتم و چشاش نرم شد
"لعنت بھش تسا.این آخرو عاقبت خوبی نداره"
اون دستشو کشید تو موھای بھم ریختش از روی عصبانیت
"تو نمیدونی این اخرش چجوری تموم میشھ ھری"
من اینو گفتم و بھ پدرم کھ دستشو داشت میکشید رو ریشش نگاه کردم
میدونم ممکنھ حق با ھری باشھ ولی من بھ خودم بدھکارم تا درباره ی این مرد بدونم یا حداقل چیزایی رو
کھ میخواد بگھ بشنوم
"میخوای امشب شام بیای خونھ ی ما؟"
اضطراب تموم وجودمو گرفت و باعث شد صدام بلرزه
"واقعا؟"
تو صورتش پر از امیدواری بود
"آره"
"باشھ. آره باشھ"
اون لبخند زد و واسھ یھ لحظھ اون مرد اومد تو ذھنم ھمون مردی کھ ھنوز مشروب خوردن رو شروع
نکرده بود
ھری چیزی نگفت وقتی رفتیم سمت ماشین. میدونم اون عصبانیھ چون من پدرمو دعوت کردم خونمون و
میتونم بفھمم چرا ولی اون نمیفھمھ. پدر اون بھ سمت بھتری تغییر کرده. اون یھ دانشگاه رو میگردونھ. این
خیلی بده منم میخوام بابام اینجوری تغییر میکرد؟
"اون یه بی خانمانه مست عوضیه "
صدای ھری ھنوز تو ذھنم بود
"این ماشین توئھ؟ اون کارپیھ اره. مدل دھھ ی 70؟"
پدرم از ھری پرسید وقتی رسیدیم بھ ماشین
"آره"
ھری گفت و سوار شد
پدرم از اون جواب کوتاه ھری ایراد نگرفت و من بخاطر این خوشحالم. صدای رادیو کم بود. منو ھری
ھردو باھم دستمون رو دراز کردیم تا صداشو بیشتر کنیم و امیدوار بودیم آھنگ بتونھ این سکوت بد رو
از بین ببره
"واو شما اینجا زندگی میکنین؟"
پدرم از صندلی پشت کھ نشستھ بود گفت و نفسش بریده بود
"آره, چند ماه میشھ اومدیم اینجا"
من جواب دادم
نگاه ھری باعث شد صورتم قرمز بشھ و من یھ لبخند کوچیک بھش زدم تا اونو یکم آروم کنم. انگار
تونستم. تو اسانسور ھم مثھ تو راه خیلی جو بدی داشت و من داشتم پشیمون میشدم از اینکھ اونو دعوت
کردم ولی الان دیگھ دیر شده
ھری درو باز کرد و رفت تو خونھ بدون اینکھ برگرده. اون مستقیم رفت تو اتاق خواب
"من برمیگردم"
من بھ پدرم گفتم
وقتی رفتم تو اتاق ھری رو رو تخت نشستھ بود و داشت بوت ھاشو در میاورد. اون بھ سمت در نگاه کرد
و بھش اشاره کرد تا درو ببندم
"میدونم از دستم ناراحتی"
من بھ آرومی گفتم وقتی داشتم میرفتم سمتش
"ھستم"
"نباش"
من صورتشو با دستام نگھ داشتم و انگشتمو کشیدم رو صورتش اون از روی رضایت چشاشو بست بخاطر
اینکھ داشتم لمسش میکردم و حس کردم دستشو گذاشت دور کمرم
"اون بھت صدمھ میزنھ, من فقط دارم سعی میکنم جلوی این اتفاق رو بگیرم"
اون بھم گفت
"اون نمیتونھ بھم صدمھ برسونھ, اون چیکار میتونھ کنھ؟ من خیلی وقتھ ندیدمش"
"اون الان حتما اون بیرون داره یھ چیزایی رو میزاره تو جیبش"
ھری آه کشید و من نتونستم خودمو کنترل کنم و یکم خندیدم
این خنده دار نیست تسا"
من آه کشیدم و دستمو گذاشتم زیر چونش تا بھم نگاه کنھ
میشھ انقد جو رو بد نکنی و یکم مثبت درباره ی این فکر کنی؟ این بھ اندازه منو گیج میکنھ بدون اینکھ تو"
"بداخلاق باشی
"من بداخلاق نیستم, من دارم سعی میکنم ازت محافظت کنم"
"لازم نیست تو اینکارو کنی. اون بابامھ"
"..اون بابات نیست"
"خواھش میکنم؟"
انگشتمو گذاشتم رو لبش و حالت صورتش نرم شد
دوباره آه کشید و بالاخره جواب داد
"باشھ. پس بریم باھاش شام خوریم. خدا میدونھ اون کی چیزی رو از تو سطل اشغال برنداشتھ و نخورده"
لبخندم از بین رفت و لبام شورع کرد بھ لرزیدن و اون فھمید
"ببخشید, گریھ نکن"
اون از اون موقعی کھ بابام رو جلوی مغازه دیدیم از آه کشیدن دست برنداشتھ
"من ھر چیزی رو کھ گفتم منظور داشتم ولی سعی میکنم با اون عوضی نباشم"
اون بلند شد و لبشو گذاشت گوشھ ی لبم و منو بوسید
"بریم اون گرسنھ رو سیر کنیم"
من شنیدم اون زیر لبش گفت وقتی از اتاق رفتیم بیرون
اون مرد انگار تو اتاق نشیمنمون گم شده و داشت بھ دورو بر و قفسھ ی کتابامون نگاه میکرد
"من میرم شام درست کنم, میتونی تلویزیون نگاه کنی؟"
من بھش پیشنھاد دادم
"میتونم کمک کنم؟"
"اوھم..باشھ"
من یھ لبخند نصفھ زدم و اون اومد دنبالم تو آشپزخونھ
ھری تو اتاق نشیمن موند ھمونطور کھ انتظار داشتم
"نمیتونم باور کنم تو انقد بزرگ شدی کھ واسھ خودت داری زندگی میکنی"
پدرم بھم گفت
من رفتم سمت یخچال و یھ گوجھ برداشتم و فکرامو داشتم مرتب میکرد
"من تو دانشگاه ھستم, دانشگاه واشنگتون , ھری ھم ھست"
من بھ اخراج شدن اشاره ای نکردم
"واقعا؟ دانشگاه واشنگتون؟"
اون پشت میز نشست و من داشتم سعی میکردم جلوی خودمو بگیرم و بھش نگم دستاشو بشوره
من تقریبا نزدیک بود بھش درباره ی سیاتل بگم و درباره ی این خبر ھیجان انگیز کھ درباره ی زندگیم
داره پیش میاد بھش بگم ولی من باید صبر کنم اول بھ ھری بگم. پدرم یھ سرعت گیر دیگھ بھ جاده ی
.زندگیم اضافھ کرده, من نمیدونم چندتا مشکل دیگھ رو میتونم تحمل کنم تا از پا نیوفتم
کاش من میتونستم دورو برت باشم و اینایی رو کھ اتفاق افتاد ببینم, من ھمیشھ میدونستم تو یھ چیزی"
"میشی و بھ یھ جایی میرسی
"...فعلا کھ نبودی"
گناه تموم وجودمو گرفت وقتی این کلمھ ھا از دھنم اومد بیرون ولی من آرزو نکردم اونا دوباره برگردن
تو دھنم
"میدونم, من الان اینجام فکر کردم شاید بتونیم جبرانش کنیم"
این حرفش بھم امیدواری داد کھ اون ممکنھ دیگھ بد نباشھ, شاید اون بھ کمک نیاز داره تا دیگھ مشروب
نخوره
"...تو"
نمیدونم چی بپرسم
"تو ھنوز مشروب میخوری؟"
"میخورم"
اون بھ پاھاش نگاه کرد
"نھ اونقد زیاد, میدونم اونطوری بنظر میرسھ ولی چند ماھھ خیلی بھ سختی بود .ھمین"
.ھری اومد کنار در آشپزخونھ وایساد و اون الان داره سعی میکنھ تا ساکت بمونھ.امیدوارم بتونھ
ن مامانتو چندبار دیدم"
"دیدی؟"
"آره, اون بھم نمیگفت تو کجایی. اون واقعا خوب بنظر میرسید"
پدرم ازش تعریف کرد
"بین شما دوتا چھ اتفاقی افتاد؟"
من سینھ ی مرغ رو گذاشتم تو روغن داغ و منتظر موندم تا اون جواب بده
ما باھم نمیساختیم, اون ھمیشھ چیزای زیادی میخواست و من نمیتونستم بھش بدم, تو میدونی اون چجوری"
"میتونھ باشھ
میدونم
"چرا زنگ نزدی؟"
"زنگ زدم, ھمیشھ زنگ میزدم. من واسھ تولدت کادو میفرستادم, اون بھت اینو نگفت نھ؟"
"نھ"
خب این درستھ. من اینکارو کردم. ھمیشھ دلم برات خیلی تنگ میشد. نمیتونم باور کنم تو اینجایی, الان"
"رو بھ روی منی
چشاش خیس شده بودن و صداش میلرزید اون بلند شد و اومد سمت من
ھری اومد تو آشپزخونھ تا بینمون قرار بگیره و واسھ اولین بار من از این کارش خوشحال شدم. نمیدونم
باید درباره ی اینا چھ فکری کنم. من باید فاصلھ ی فیزیکی خودم با این مرد رو حفظ کنم
"میدونم تو نمیتونی منو ببخشی"
اون نزدیک بود ھق ھق بزنھ و من قلبم افتاد
"اینجوری نیست, من فقط بھ زمان نیاز دارم قبل از اینکھ بپرم تو این, من حتی تورو نمیشناسم"
من بھش گفتم و اون سرشو تکون داد
"میدونم..میدونم"
اون دوباره نشست رو صندلی و من شام رو تموم کردم
داستان از نگاه ھری
صاحب اسپرم سازنده ی تسا دو تا بشقاب غذا رو خورد بدون اینکھ وسطش یھ لیوان آب بخوره. مطمئنم
اون گشنھ بود وقتی ھمیشھ تو خیابون زندگی میکرد. این بھ این معنی نیست کھ من واسھ آدمایی کھ تو
زندگی شانس نیاوردن و مجبورن تو خیابون زندگی کنن حس بدی ندارم, ولی این مرد مستھ و من واسھ
اون حس بدی ندارم حتی واسھ یھ ثانیھ
"تو عالی غذارو درست کردی تسی"
من فکر کنم اون یھ بار دیگھ این اسمو بگھ سرش داد میزنم
"مرسی"
اون لبخند زد
میتونم بگم از چرت و پرتاش داره بھ ترک ھایی کھ تو تسا بوجود اومد وقتی ترکش کرد داره نفوذ میکنھ
"جدی میگم شاید تو باید بھم یاد بدی یھ چیزایی درست کنم بعضی اوقات"
تا کجا ازش استفاده کنی؟ تو آشپزخونھ ای کھ نداری؟
"حتما"
اون بلند شد تا بشقابشو تمیز کنھ و واسھ منم برداشت
"من میرم دوش بگیرم, ھنوز باید یھ سری لباسارو بشورم و داره دیر میشھ"
اون بھمون گفت
"من میتونم الان برم..واسھ شام مرسی"
"نھ, تو میتونی...تو میتونی امشب بمونی, اگھ میخوای و بعد ما میتونیم تورو برگردونیم...خونھ, صبح"
اون با لکنت گفت و مطمئن نبود چی بگھ
من اینو اصلا دوست ندارم
"این عالی میشھ"
اون گفت و دستشو کشید رو بازوھاش
اون حتما الان واسھ مشروب داره از خماری میمیره, آشغال عوضی
"واسھ شما دوتا مشکلی پیش نمیاد؟"
تسا پرسید و باباش خندید
"آره, در ھر حال من میخوام اونو بشناسم"
اون لبخند زد
اوه نھ.تو نمیخوای
تسا بخاطر حالت من اخم کرد و از اتاق رفت بیرون و مارو تو آشپزخونھ تنھا گذاشت
"خب ھری, تو تسا رو کجا دیدی؟"
اون پرسید
من شنیدم اون درو بست و منتظر موندم تا دوش اب باز بشھ تا من جواب بدم
"ھری؟"
اون دوباره گفت
"بزار یھ چیزی رو برات الان روشن کنم"
من شروع کردم بھ حرف زدن و خم شدم سمت میز
اون تسای تو نیست, اون مالھ منھ و من میدونم تو میخوای چیکار کنی و یھ ثانیھ ھم فکر نکن میتونی منو"
"گول بزنی یا خرم کنی
اینو گفتم و اونحشت زده و سوپرایز شده بود بخاطر این حرف یھوییم
"...من ھیچ کاری نمیخوام کنم. من"
"تو چی میخوای پول؟"
"چی؟ نھ, البتھ کھ نھ. من پول نمیخوام. من یھ رابطھ با دخترم میخوام"
"تو 9 سال وقت داشتی تا اینکارو کنی"
من با صدای بلند گفتم و داشتم تو تصوراتم دستمو دور گردنش حلقھ میکردم
"من اشتباه کردم و میخوام اونارو جبران کنم"
تو آدم مستی, و الان تو اشپزخونھ ی خونھ ی من نشستی, تو یھ مست عوضی ھستی. من ھیچ دلسوزی"
"ای واسھ مردی کھ خانواده شو ول کرد و بعد از 9 سال ھنوز نتونستھ گند کاریاشو جمع کنھ ندارم
من میدونم ھدفت اینجا چیھ و من خوشحالم تو داری از تسا دفاع میکنی ولی من نمیخوام بھ اینا گند بزنم."
"من میخوام اونو بشناسم و ھمینطور تو
من ساکت موندم و داشتم سعی میکردم فکرای خشمگینمو کنترل کنم
"تو خیلی رفتارت بھتره وقتی اون دورو برتھ"
اون بھ ارومی گفت
"ولی تو نقش تو زیاد خوب بازی نمیکنی وقتی اون دورو برت نیست"
منم جوابشو دادم
"تو کاملا حق داری اگھ بھم اعتماد نکنی ولی بخاطر اونم کھ شده بھم یھ فرصت بده"
"اگھ ھر جوری بھش صدمھ بزنی, تو مردی"
من باید یھ چیزی حس کنم وقتی دارم تھدیدش میکنم ولی من فقط عصبانیت و تنفر رو نسبت بھ این مرد
نفرت انگیز حس میکنم
"من بھش صدمھ نمیزنم"
اون قول داد
من چشم غره رفتم و از لیوانم آب خوردم
"این حرفا باید تموم بشھ..میدونی؟"
اون سعی کرد شوخی کنھ
من بھش توجھ نکردم و رفتم تو اتاق قبل از اینکھ تسا از حموم بیاد بیرون و ببینھ دارم با باباش بحث میکنم

.........................................................................................................................................
نظر یادتون نره


نظرات شما عزیزان:

اوا
ساعت20:02---26 مهر 1393
با حال بود

lisa
ساعت13:00---24 مهر 1393
عزیزم واقعا خوش حالم کردی....
لطفا ادامه بده.....
منم تو وبلاگم میگم که قراره تو افترو بزاری....


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: